کرامات سید مرتضی میراحمدی / اورازانی بخش 13
همین که سید نشست توی ماشین ماشین
روشن شد
در حدود 50 سال پیش من و همسرم به همراه مادر خودم و
مادر زن و پدر زنم در معیت سید مرتضی اورازانی عازم سفر
زیارتی مشهد مقدس گشتیم و پس از یک هفته اقامت و زیارت
آماده ی برگشتن شدیم. در راه بازگشت در میانه های راه جهت
صرف ناهار و ادای نماز در یک قهوه خانه ی بین راهی ایستادیم.
سید مرتضی مشغول نماز شد و ما هم به قهوه چی سفارش
غذا دادیم. پس از صرف غذا و نماز سید مرتضی از راننده ماشین
سوال کرد که : آقای راننده حدودا چقدر توقف خواهیم داشت؟ و
راننده جواب داد : نیم ساعت دیگر به راه می افتیم. سید
مرتضی از ما جدا شده و در روی تختی که پشت قهوه خانه در
زیر سایه ی یک درخت بود مشغول استراحت شد. اما پس از
لحظاتی راننده آماده ی حرکت شد و ما نیز فراموش کردیم که
سید سوار ماشین نشده است. سید برای ما تعریف می کرد
که در خواب خوشی فرو رفته بودم که ناگهان صدایی به من
گفت : سید بلند شو ماشین شما راه افتاده و شما جامانده اید
و آن صدا سه بار تکرار شد ناگهان از خواب پریدم و دیدم ماشین
رفته و من جامانده ام. قهوه چی که مرا دید گفت : بنده خدا
سید اولاد پیغمبر پس کجا بودی ماشین شما ده دقیقه ای
هست که حرکت کرده و حالا کیلومتر ها از این محل دور شده. و
من به او گفتم : نگران نباش به کمک جدم به آن ها می رسم و
بعد پاشنه ی گیوه هایم را کشیدم و یک یا علی (ع) گفتم و به
راه افتادم. اما هرچه می رفتم جز جاده ی خالی و بیابان چیزی
پیش رویم نبود. نزدیک به یک ساعتی بود که راه می رفتم و
گاهی ماشین هایی از این جاده می گذشتند تا این که ناگهان
از دور ماشین خودمان را دیدم که توقف کرده وقتی جلو رسیدم
دیدم ماشین خراب شده و راننده کاپوت را بالا زده و مشغول
تعمیر است. وقتی به دوستانم رسیدم با گلایه به آقای راننده و
جعفر آقای شهرکی گفتم : آفرین این جوری رفقا را جا می
گذارید ؟ و آن ها از من عذر خواهی کردند. راننده رو به سید کرد
و گفت : سید به جدت قسم این ماشین تا به حال سابقه ی
خرابی نداشته اما امروز چون شما را جا گذاشته بودیم خراب
شده و هرچه می کنم روشن نمی شود سید گفت : بیا سوار
ماشین شو جدم شما را نگه داشته بود تا من به شما برسم و
بعد به راننده گفت : زود باش سوئیچ ماشین را بچرخان و ناگهان
ماشین روشن شد و تمامی مسافران خوش حال و خندان
صلوات فرستادند . از آن روز به بعد اعتقاد قلبی ما به سید دو
چندان شد و او را از فرزندان بحق خاندان اهلبیت می دانستیم.
برگرفته از کتاب خورشید اورازان
نظر یادت نره . یاعلی .
سلام داداش گلم با افتخار لينك شدي [گل][گل][گل] ياحق